پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات پسرم

جا مانده های 92

این عکس محوطه رو به روی مدرسه مامانجونمه  (مامان مامان) وپسر ما در طی یک عملیات ضربتی دمار از روزگار این پرندگان بیجاره در اورد  وخیلی بهش خوش گذشت اما چند وقته هی میریم به هوای مرغ وخروس ولی نیستن این هم  ادم برفی هستش که با دایجون علی درست کرده که فرصت نکردم زودتر واسه گل پسر بذارمش این هم اقا پرهام گل در حال برف بازی کاکتوس های برفیییی این ها عکسهای جا مونده امسال هستش که  در روزهای پایانی سال 92 در دفترچه خاطرات پسرم ثبت شد.   ...
12 اسفند 1392

خداحافظ پوشک جان!!!!!!

بالاخره ما هم وارد دنیای ادم بزرگا شدیم عکس های بالا هم وسایل لازم برای بزرگ شدنه که البته خیلی آسون نبودا !دمپایی باب اسفنجی که دوتاشو دارم  ودو تا لگن یه ابی ویه نارنجی اونم پوشکه که با مارکهای مختلف دو سال ابروی منو حفظ کردن!!!!!!!! الان دقیقا 5 ماهه من دیگه روزا پوشک نمیشم و با دوست خوبم پوشک جان خداحافظی کردم البته شبا هنوز پوشک میشم چون برای دستشویی که بیدار میشم دیگه نمیخوابم وبی خواب میشم وهمه رو بی خواب میکنم در نتیجه مامانم کماکان بعضی از شبا پوشکم میکنه امیدوارم شبا هم دیگه پوشک نشم جا داره اینجا از مامان مامانم بخاطر کثیف کاریام وشستشوی  فرش ها ودعوا نکردن من تشکر خاص کنم   ...
11 بهمن 1392

مدرسه رفتن پرهام

ننه سرمای کلاس مامانجونم انواع ساعتها با خوراکی چون بچه های کلاس تازه ساعت یاد گرفتن من بسیار شیک با لباسی که مامانم برام بافته مامانی من( مادر بزرگ خودم) من معلم کلاس دوم دبستان هستش هر وقت ورزش داشته باشه یا جشن منو با خودش میبره و منم حسابی استقبال میکنم  شنبه 30 اذر مامانیم جشن ساعت داشت چون شاگرداش تازه ساعت یاد گرفته بودن منم رفتم وخیلی خوش گذشت جاتون خالی   ...
16 دی 1392

وای چقدر زمان زود میگذره

0 0  این عکسا مال مرداد 91 هستش اون موقع من هنوز نمیتونستم حرف بزنم اما الان ماشالله به خودم دیگه تقریبا کامل حرف میزنم بعضی کلمات من: سلام.........سلام میخوام........خوام بیا.......یا باب اسفنجی..........باب انجی بستنی......تنی بازکن..............بازون لطفا........فان خداحافظ ...........خافظ بغل....بلل تاب.......تاف اب بازی....اب باسی مهدی.......دهدی مجید.......دجید عمه هانیه..........عمه هانی زن عمو......زممو و............ که الان یادم نمیاد اما با دیدن این عکسا دیدم وای جه زود میگذره هاااااااااا میخواستم عکسای جدید و بذارم کابل دوربینو پیدا نکردم سعی میکنم زود به زود بیام خاطراتمو بنویسم...
14 دی 1392

کلاه

    میخوام از یکی از چیزهای مورد علا قه ام بگم من خیلی کلاه دوست دارم ومامان وبابا برام خیلی کلاه خریدن یکی از کلاه هام که عاشقشم اینه تازه عینکم خیلی دوس دارم وچون عینک بابایی ام رو برمیداشتم مامانم واسم یه عینک آفتابی خرید که هم افتاب چشمو اذیت نکنه وهم عینک داشته باشم سعی میکنم عکسشم بذارم    ...
14 دی 1392

سفر به مشهد

    یاد اولین سفرم به مشهد در 6 خردداد 92 افتادم اینا عکس من توی قطار وهتل هستش کلا تو حس عکاسی نبودم و بیشتر چسبیده بودم به بابام از بس توی قطار شیطنت کردم ونیم ساعت هم توی کوپه نبودم مامانو بابا تصمیم گرفتن برگشتنی با هواپیما بیایم عکسام تو هواپیما خوب نشدن از بس من غر زدم چون بشدت خوابم میومد .کلافه بودم اما موفق به زیارت امام رضا شدم  واین خیلی خوب بود وکلا سفر خوبی بود هتلمون خیلی تمیز بود وتا حرم ده دقیقه فاصله داشت کلا پسر خوبی بودم اما چون مامانم همیشه نگران منه یه ذره ترسید بعدش چون من همچنان بازیگوشی میکردم مامانم خیالش راحت شد اما بابا سفر تنهایی دوست نداره وگفته این دفعه باید حتما باید...
14 دی 1392

خانه کودک وبازی

  فکر کنم ماه شهریور بود دقیقا یادم نمیاد رفتم اینجا وبازی کردم البته از مامانم هم جدا نمیشدم ولی من عاشق توپم هر وقت مامان میخواد برام اسباب بازی بخره من پیشنهاد خرید توپ میدم والان مجموعه ای از توپ ها در سایزای مختلف دارم................   چند وقت پیشا هوس اسکیت سواری کردیم خلاصه شال وکلاه کردیم واسه اسکیت ومن به کمک داییم کمی پاهامو میکشیدم اما تا دستم ول میشد شوت میشدم زمین کلا خیلی بامزه بود     ...
14 دی 1392

جوجو من

این منم که دارم کبوتر رو نوازش میکنم عاشق انواع پرنده ها هستم تازه بابای هم برام دو تا فنچ خریده که من باهاشون کلی بازی میکنم جدیدا علاقه ام به حیوانات زیاد شده وکلی سوال تخصصی دارم درباره شون که از مامانم میپرسم تا واسم کامل توضیح بده خلاصه اینکه این کبوترها روی درخت لونه داشتن از بس من هر روز اینا رونوازش کردم نقل مکان کردن رفتن.............   ...
14 دی 1392