پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات پسرم

پرهام مو کوتاه

   من بالاخره تن به سلمانی دادم وموهای خوشگلم رو کوتاه کردم ونمیگم چه بلایی سر ارایشگر ومامان وبابام اوردم بسکه گریه کردمو جیغ زدم اما در نهایت بسی زیبا شدم ...
5 آبان 1392

دل نوشته

امروز دلم خواست تا خاطرات پسرم پرهام رو در این وبلاگ بنویسم تا در آینده بدونه مامان وبابا برای فرشته کوچک زندگیشون وبزرگ کردنش حاضرن تمام تلاششونو بکنن این قسمتی از خاطرات عزیز دل ما هستش  میخوام چندتا عکس از تولد تا الان که 16 ماهه هستش رو براتون بذارم
5 آبان 1392

یلدای 91

پسر ما کنار خوشمزه های شب یلدا این دومین شب یلدای پرهام هستش که رفته خونه مامانجون به امید سلامتی همشون ...
5 آبان 1392

سیسمونی

  این یه نمای کلی از وسایل پرهام جون هستش که فقط وفقط برای تجدید خاطرات خوش خرید گذاشتیم یادش بخیر روزهایی که به امید اومدن تو گذروندیم وحالا شکر میکنیم خدارو بخاطر بزرگ شدنت  هزاز ماشالله دستت مامانجون وباباجونت واسه خرید واسه تو درد نکنه
5 آبان 1392

کت شلوار مامان دوز

  کت شلواری که تنمه رو مامانم واسم دوخته البته بگم کار بسیار سختی بود جون نه من علاقه به متر دارم نه علاقه به پرو لباس خلاصه اینکه مامانم با مامانیم بیشتر اندازه های منو حدس زدن و واسم لباس دوختن دستشون درد نکنه ...
5 آبان 1392

عید غدیر 92

عید غدیر امسال به سنت سالهای گذشته خونه مامانجونم بودم وناهار هم مهمون دایجون حسابی با علی ومینا بازی کردموخداروشکر روز خوبی رو با شیطنت هام پشت سر گذاشتم این عکسم توی ایوان خونه مامانجون گرفتم وکلی هم عیدی از مامانجون ودایجونم گرفتم ایشالله همیشه سلامت باشن. عکس پایین هم خونه دایجونم گرفتم در حال مبل نوردی اینم یه پروانه اس که داشت برای خودش پرواز میکرد ومن وداییم گرفتیمش وشکار روز عید ما شد! این همون پروانه بینواس که بدست من تشریح شد!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
5 آبان 1392