پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات پسرم

هفته گذشت پرهام جون

از وقتی مامانم منو از شیر گرفته خیلی بهونه گیر شدم ودائم در حال جیغ زدنم مامانم برای اینکه منو ساکت کنه واسم توی یه لیوان شمع روشن کرد بماند که با چه مکافاتی اون لیوان شسته شد  یا از روی میز بالا میرم تا وسایل توی دکور مامانمو نابود کنم ویا عروسک بازی میکنم! قبل از شیر گرفتن خیلی اروم بودم اما الان بشدت بدقلق وبهونه گیر شدم 15 دی سه ماه میشه که من دیگه شیر نمیخورم ایشالله که این بهونه ها هم کم بشه ومن همون پسر اروم  وخوب بشم  ودر برابر این تحول جدید صبور باشم ایشالله(همه بگین آمین)     ...
10 دی 1392

گردش در باغ وحش

یه روز جمعه با بابام ودایی هام ومامانی وباباییم ومامانم رفتیم باغ وحش توی قمصر چون من دیگه یک ماه ونیمه شیر نمیخورم وبهانه گیری خیلی میکنم واسه اروم شدن من بردنم کنار جوجو ها خیلی خوب بود ولی بشدت سرد بود وما زود اومدیم خونه   ...
2 دی 1392

شــــب یـلــــــــدا

شب یلدای امسال هم خونه مامانجونم(مادربزرگ مامانم)بودیم وخداروشکر خوب بود هر چند من خیلی شیطنت کردم عکس اخرمم دیگه کم کم دارم لباس هامو در میارم و هی اب میخورم که مامانم مجبور شه هی ببره دستشویی خدارو شکر امسال هم گذشت از خدا میخوام سایه بزرگتر ها رو از سرمون کم نکنه تا ما کنارشون خوشحال وشاد باشیم وایشالله ما کوچولو ها هم سالم باشیم   ...
2 دی 1392

آتلیه..........

  عکسهای اتلیه من روز عکاسی............ اونروز اصلا توی فاز عکاسی نبودم ووقتی وارد اتلیه شدم احساس کردم فضا نیاز به تغییر اساسی داره خلاصه دست به کار شدم وگیتار وخرس عروسکی جابه جا کردم در این حین بابام مامانم ودو تا دایی هام وخاله مهران در تلاش که من عکس بندازم یهو یادم اومد پاستیل باید بخورم حالا از همه اصرار منم دیگه با کلی ناز ونوازش بالاخره شدم سوژه عکاس............................. خدارو شکر عکسهام هم خوب شد       ...
18 آذر 1392

اسباب بازیهای پرهام

من یه سری اسباب بازی دارم که عاشقشمونم وگاهی اوقات باهاشون بازی میکنم چون بیشتر اوقات مشغول تعمیر کاری هستم ومامانم تصمیم گرفت تا اینا سالمن یه عکسی باهاشون بگیریم. ونکته قابل توجه اینه که این کامیون بزرگ که بشدت دوستش دارم کادو تولدمه از طرف مامانی وبابایی گلم.     این اسب رو دایجون مهدی ام برام خریده... . ...
18 آذر 1392

تاسوعا وعاشورا (22ابان 92)

  در این تصویر من اماده شدم برای رفتن به دسته واونم چوب پرچمه توی دستم ودر حال ادامس جویدنم هستم اینجا هم لباس مشکیمو پوشیدم واماده برای سینه زنی   محرم وعاشورای 92 مراسم شام غریبان امسال من تونستم به همراه بابایی ودایی هام برم توی هیئت البته زمان زیادی بیرون نمیموندم چون هوا سرد بود ویه بارون حسابی هم میومد در کل سینه زنی وتبل رو خیلی دوست دارم وبه لباسمم که یا حسین داره خیلی علاقه دارم ...
25 آبان 1392

تولد گل پسر وکیک باب اسفنجی

      خوب بالاخره من دوساله شدم وهر چند مامانم نمیخواست تولد برام بگیره اما مامانی وبابایی یرام تولد گرفتن وکیک باب اسفنجی که عشق منه خریدن وکلی غافلگیر شدیم وحسابی فشفشه وشمع فوت کردم کلی بازی کردم  وقر دادم ...
20 آبان 1392

من در حال استراحت

   من عاشق برنامه عمو پورنگم وهمه سی دی هاشم دارم الانم دارم عمو پورنگ میبینم که خوابیدم وگرنه عمرا بخوابم من همیشه باید حرکت داشته باشم            ...
5 آبان 1392

جو جو هنرمند

  جدیدا کارای جالبی انجام میدم اینجا باروبان واسه خودم تل زدم توی عکس بعدی هم خونه مامانجون اش نذری بود منم کمک میکردم وسطل های اش رو میذاشتم سرم تا مامانم مجبور شه اونها روبشوره واقعا کمک کردم من!!!!!!!!!!!!   تراوشات هنری من روی کل بدنم ...
5 آبان 1392

بفرمایید تولد دو سالگی

مادر پدرانه خدایا هزاران بار شکر میکنیم تورا بخاطر داشتن عشقمان پرهام واز تومیخواهیم اوسالم وسلامت باشد وصدها سال در پناه تو زندگی شادی داشته باشد امین تولدت مبارک پرهام جان صدساله بشی پسرم الهی   بچه ها تفلد منه بیاین شمه هوت کنیم تفلد تفلد فیت فیت  این یادگاری تولدمه که به مهمونای عزیزم دادم تزیینات تولد من توسط دایجونم ببخشید نورش کمه ...
5 آبان 1392