پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات پسرم

خانه کودک وبازی

  فکر کنم ماه شهریور بود دقیقا یادم نمیاد رفتم اینجا وبازی کردم البته از مامانم هم جدا نمیشدم ولی من عاشق توپم هر وقت مامان میخواد برام اسباب بازی بخره من پیشنهاد خرید توپ میدم والان مجموعه ای از توپ ها در سایزای مختلف دارم................   چند وقت پیشا هوس اسکیت سواری کردیم خلاصه شال وکلاه کردیم واسه اسکیت ومن به کمک داییم کمی پاهامو میکشیدم اما تا دستم ول میشد شوت میشدم زمین کلا خیلی بامزه بود     ...
14 دی 1392

جوجو من

این منم که دارم کبوتر رو نوازش میکنم عاشق انواع پرنده ها هستم تازه بابای هم برام دو تا فنچ خریده که من باهاشون کلی بازی میکنم جدیدا علاقه ام به حیوانات زیاد شده وکلی سوال تخصصی دارم درباره شون که از مامانم میپرسم تا واسم کامل توضیح بده خلاصه اینکه این کبوترها روی درخت لونه داشتن از بس من هر روز اینا رونوازش کردم نقل مکان کردن رفتن.............   ...
14 دی 1392

بهار وتابستانی که گذشت

عکسای بالا مربوط به نوروز 92 هستش توی حیاط خونه مامانجونم این عکس مال روزی که من یکسالو نیمه شدم وواکسن زدم به همین خاطر دچار پادرد شدید شدم ودر حال استراحت و تجدید قوا............. وبعد از بهبودی از واکسن جون من عاشق تولدم مامان بابا برام کیک خریدن وبسیار بسیار من ذوق زده شدم     این عکس هم مال تولد امام حسن نیمه ماه مبارک رمضان ودر حال نورپردازیم.....................   ...
14 دی 1392

بافتنی های مامان

خوب بالاخره لباسهام اماده شد طبق گفته های قبلی من که عادت به یرو لباس وعکس گرفتن ندارم ومامانم فقط عکس لباسامو برام گذاشت تا برام یادگاری بمونه         ...
10 دی 1392

دهکده بازی پارس(شهر بازی)

یه عصر سرد زمستونی مامان وبابا تصمیم گرفتن منو ببرن پارک با توجه به شرایط جوی دهکده سر پوشیده پارس واقع در محلات برای تفریح انتخاب شد خلاصه شال کلاه کردیم وکلی لباس گرم برداشتیم وپیش بسوی بازی رسیدیم محلات و یه کارت بازی شارژ کردیم وارد محوطه بازی شدیم از اسب شروع کردم وجند بار اونو سوار شدم وبعدش یه تاب وبعد ماشین سواری به همراه بابام وچرخ وفلک وقسمت وسایل بادیش اما از شانس خوبمون وسط عکاسی مامانم شارژدوربین تموم شد اما با همین شارژ کم عکسای خوبی شکار شد وبالاخره مااز شهر بازی اومدیم  رفتیم طرف بازارش اونجا بینهایت سرد بود به همین دلیل گردش در بازار به سرعت متوقف شد وبا سرعت نور برگشتیم خونمون......
10 دی 1392

هفته گذشت پرهام جون

از وقتی مامانم منو از شیر گرفته خیلی بهونه گیر شدم ودائم در حال جیغ زدنم مامانم برای اینکه منو ساکت کنه واسم توی یه لیوان شمع روشن کرد بماند که با چه مکافاتی اون لیوان شسته شد  یا از روی میز بالا میرم تا وسایل توی دکور مامانمو نابود کنم ویا عروسک بازی میکنم! قبل از شیر گرفتن خیلی اروم بودم اما الان بشدت بدقلق وبهونه گیر شدم 15 دی سه ماه میشه که من دیگه شیر نمیخورم ایشالله که این بهونه ها هم کم بشه ومن همون پسر اروم  وخوب بشم  ودر برابر این تحول جدید صبور باشم ایشالله(همه بگین آمین)     ...
10 دی 1392